مادر خواب سه تا ماهی را دیده بود ، سه تا ماهی که توی یک رودخانه ، میرفته اند به سمت دریا . میگفت : یکی از اون ماهیها ، روی کمرش یه هلال ماه داشت ، اصلا انگار خود ماه بود ، چون که نور زیبا و خیره کننده ای ازش به طرف اسمون پاشیده میشد .
مادر وقتی خوابش را تعریف میکرد ، حال و هوای خاصی پیدا کرده بود . خیره شده بود به یک نقطه نامعلوم . میگفت : هزاران هزار ماهی دیگه توی اون رودخونه بودند که با اون دو تا ماهی ، دنبال این ماهی نورانی میرفتند ، یعنی اون ماهی ، تمام ماهیها رو داشت هدایت میکرد به سمت دریا .
مادر گفت : محسن ! میدونم که اون سه تا ماهی ، تو و دو تا برادرات بودین ، ولی نمیدونم اون ماهی نورانیه کدوم یکی تون بود؟
آن وقتها احمد چهار سالش بود .
بعدها توی جنگ ، وقتی احمد فرمانده لشکر نجف اشرف شد ، مادر گاهی یاد خوابش میافتاد . میگفت : اون ماهی نورانی همین احمدم بود !
برگرفته ار اولین پایگاه تخصصی سردار شهید حاج احمد کاظمی